گفتا:که عشق دروغ شد
چراغ ِ بی فروغ شد
نشد دچارمان شبی
سرش چنین شلوغ شد.!
گفت:فرمان نمیدهد به کَس
فرمان نمی پذیرد عشق.
بستر آن سینه ٔ ماست
به هر قفس ، به هر نفس
گفتا:که عشق دروغ شد
چراغ ِ بی فروغ شد
نشد دچارمان شبی
سرش چنین شلوغ شد.!
گفت:فرمان نمیدهد به کَس
فرمان نمی پذیرد عشق.
بستر آن سینه ٔ ماست
به هر قفس ، به هر نفس
جوشش ِ این ْچشمه،
دل است
مرگ نمی پذیرد عشق!
خیال ِ مُردنش به دل ،
خیال خام و باطل است .
آنکه دلش ،مرده کجاست ؟
بخوان بنام ِ زندگی،
از ته خط زندگی
تازه شروع ماجراست!
روی چنین تیره ،چراست؟
دل ز چه رو غرق ِعذاست؟
خیز به عشق که پرتوأش
به نطفه از تیرهٔ ماست.
رد شو از این حجمهٔ درد
ز سینه شوی، خاک وگَرد،
داد به روح و جان جلأ
هرکه به عشق سُجده کرد
عشق به موی شانه مان
به پُشت،پشتوانه مان
به خنده،روبروی مان
ترانه است به گوش مان
مطلع ِ عشق از دل ماست
خسته نشو،! عشق ، خداست!
قلبِ تو، کعبهٔ نخست
طواف هر کعبه خطاست!
عوض نمی پذیرد این،
پایان ندارد این ضمیر
ضمیم آن تو با منی
سفیر ،صور ِ سرزمین.
هزار درد دیده ایم
هزار رنج خورده ایم
ولی به دل نمرده ایم
به عشق تان ،زنده ایم.
((شرمنده گیش باقیست که کاری ازم ساخته نیست ،اما این شعر را تقدیم می کنم به اون عزیزانی که در این روزهای بحرانی ،، خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی تمام وقت و زندگی و حتی جانشون رو گذاشتن بپای خدمت به مردم و سلامتی و بازیابی سلامتی مردم عزیز میهن مان ، وجودتان عشق است وسرمایه. ))
پایان
سدبرات دیوز
درباره این سایت